ني ني ناز ماني ني ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

لبخند زيباي خدا

یه تیکه از وجودم

1392/11/30 14:11
نویسنده : مامان و بابا
622 بازدید
اشتراک گذاری

 دیگه کم کم داره باورم می شه که قراره مامان بشم ......

الان تقریباً سه ماه که تو دلمی عزیزم ... تو وجودمی..... اصلاً یه تیکه از خودمی......

شنبه تاریخ 92/9/16 بود که نوبت سونو داشتم . مامانی خیلی اضطراب استرسداشتم البته بیشتر هیجان زده بودم . بابا فرهاد هم پیشم بود . مثل همیشه کنارم بود....وجودش خیلی برام آرامش بخشه ....

اون روز اینقدر هیجان زده بودم که لوپهام قرمز شده بود .... اسمم رو که خوندن با بابایی رفتیم تو راهرو انتظار  یه خانومه هم با دخترش منتظر بودن تا نوبتشون بشه همش به من نگاه می کردن و لبخند    لبخند   می زدند...

مامانش ازم پرسید بچت پسره !گفتم: هنوز معلوم نیست.... نوبتم که شد دراز کشیدم و دکتر اون غلطک رو گذاشت رو شکمم.... وای..... خدایا ....بعد چند ماه بود که می دیدمت.... خوب بزرگ شده بودی ... فسقلی من .البته می گم بزرگ فقط 5 سانت بودیها.... تا دکتر غلطک رو گذاشت و دیدمت دوست داشتم جیغ می زدم اما نمی شد... تا عکست رو مانیتور افتاد یک هو پریدیbaby07.gif: 47 x 34  0.9kB فکر کردم سکسکه کردی . گفتم دکتر چیکار کرد  سکسکه کرد دکتر خندید و گفت : نه این حرکات جنینه که طبیعیه.... عزیزم کل اون چند دقیقه ای که می دیدیمت در حال وول خوردن و ورجه وورجه بودی baby10.gif: 40 x 50  10kBتا حدی که از دکتر پرسیدم دکتر مطمئنید که تمام این حرکات طبیعیه .... دکتر با خنده گفت بله اما خدا به دادتون برسه ...... معلومه که از اون شیطونهاست... من و باباییت هم که فقط میخندیدیم و مثل کسی که رفته سینما و داره فیلم خنده دار می بینه هی ذوق می کردیم و هی       می خندیدیم..... خیلی خوشحال بودیم.....بابا فرهادت که از فرط ذوق و خنده قرمز شده بود اینم عکسهات که از دکتر گرفتیم ... تو عکسهاتم معلومه ...

بس که وول می خوردی نمی ذاشتی دکتر بیچاره کارش رو انجام بده آخر هم با لنگهای تو هوا عکست رو انداختن.baby12.gif: 105 x 81  10.49kB....

انشاالله همیشه سالم وسلامت وپر از شور وحال باشی عشقم...... تو عشق مامان و بابایی.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)