ني ني ناز ماني ني ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

لبخند زيباي خدا

آخرین روزهای انتظار

1393/12/27 8:08
نویسنده : مامان و بابا
317 بازدید
اشتراک گذاری

شکر خدا بارداری خیلی خوبی داشتم خیلی خوب دخترم اصلا اذیتم نکرد اینقدر سرحال و رو پا بودم که 2 هفته مونده بود به به دنیا اومدن دخترم رفته بودم شمال چون مامان عزیز و پدر جون قرار بود از مکه برگردن من هم رفته بودم واسه هماهنگ کردن کارهای برگشتنشون .

بعدش هم مامان عزیز  اومد پیشم تا تو کارها کمکم کنه .همه چیز خیلی خوب بود من همه تقریبا ازیک ماه قبل زایمانم از اداره مرخصی گرفته بودم و سرکار نمی رفتم تا اینکه یه روز موقع تمیز کردن خونه وقتی داشتم آب تو بخار شو می  ریختم موقع بلند شدن یکدفعه انگار یکی با لگد زد به پشت زانوم و کشکک سمت راستم در رفت و من پرت شدم  رو زمین و از ترس اینکه مبادا روی شکمم بیام پایین پام رو چرخوندم که همین وضعیتم رو بدتر کرد تا 1 ساعت و نیم از درد رو زمین ولو بودم و حتی نمی تونستم خودم رو تکون بدم زانوم هم شروع کرد به ورم کردن  حالم خیلی بد شده بود دیگه نمی تونستم راه برم حتی با عصا ...... با همین وضعیت هم رفتن واسه زایمان هنوز بعد 10 ماه پام کامل خوب نشده تازه 1 ماهیه که نمازام رو ایستاده می خونم تا قبلش همش نشسته نماز می خوندم بس که اون موقع همه بهم می گفتن چه طور با این شکمت هنوز ایستاده نماز میخونی و طوری شد که بعدش نمازهام رو نشسته می خوندم.........

دیگه با همون وضعیتم اتاق جوجه رو هم آماده کردیم و وسایل و لباسهاش رو چیدیم مامان عزیزت که بود به مامان ثریا و عمه هات هم گفتم اومدن پایین خاستم اونها رو هم تو شادیم شریک کنم. اینم عکس اتاق دخترم .

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)