ني ني ناز ماني ني ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

لبخند زيباي خدا

سوپرایز مامان عزیز و پدر جون

1392/11/27 15:14
نویسنده : مامان و بابا
353 بازدید
اشتراک گذاری

سورپرایز مامان عزیزو پدرجون

سه شنبه  23/07/92 یه شب قبل عید قربان بود که من و بابا فرهاد بدون اینکه به مامان عزیز و پدرجون چیزی بگیم راه افتادیم سمت شمال .....

مامان عزیزاینا فکر می کردن ما نمی یایم چون قرار بود عید قربان بله برون زهرا دختر خاله فاطی باشه ، اما مراسم افتاد هفته بعد. واسه همین با خودمون گفتیم الان بهترین موقعیت واسه هرگونه سورپرایز و غافل کردنشونه.......

ساعت 12 شب بود که رسیدیم آروم در رو باز کردیم همه خواب بودن مامان عزیز تو دستشویی بود منم یواشکی رفتم و پشت در ایستادم وقتی درو باز کردtoilet paper emoticon و من و دید واسه چند لحظه خشکش زد و دهنش هم باز مونده بود یهو گفت : دیووووونه تو که گفتی نمی یاین.......

که پدر جون هم بیدارشد و همه کلی ذوق کردیم ......

بابا فرهاد شیرینی هم خریده بود تا شیرینی این خبر رو بهشون بدیم.......

روز عید قریان زندایی تکتم و پارسا هم  اومدن اما دایی مرتضی واسه درد شکمش بیمارستان بود . که بالاخره به همه گفتیم ....... البته بعد از کلی بیست سوالی و سوال و جواب ....

روز عیدمون واقعاً عید شد..... همه خوشحال بودن ..... باورشون هم نمی شد ..... دایی هات هم بودن

پدر جون سر منقل پای کبابها بود که وقتی با سینی کباب اومد تو اتاق مامان عزیز بهش گفت : آقا ... بیا .. بیا که پدر بزرگ شدی.......

وای عزیزم نمی دونی چه صحنه ای بود.... پدرجون با سینی تو دستش خشکش زده بود ....بعد با بابا فرهادت که رنگ لبو شده بود روبوسی کرد و بهمون تبریک گفت ......خیلی روز خوبی بود عشقم......

فرداش هم منو بابا فرهاد رفتیم سمت نمک آبرود چون بابایی هتل گرفته بود که یه 2 روزی رو خستگی در کنیم. نمی گم جات خالی بود چون تو هم با ما بودی همه جا ......  همه وقت

دایی موعودت که از همین اول گفته من دختر می خوام  بچهتون باید دختر باشه ...... تازه رفته واست کلی سنجاق و گیره سر و ازاین چیزهای دخترونه خریده و بهم گفت: من اولین کسی ام که واسش چیزی خریدم.......

دایی بزرگتم ذوق کرده بود و همش اذیتم می کرد و می گفت : راست می گی .... پس باید بهش یاد بدی که به من بگه خان دایی

اینم از داییهات.....

پارسا هم که مصمم می گه آجون من پسر می خواما..... قول می دم اگه پسر باشه تابستونها می یام پیشش می مونم... تازه گفته که بهت قرآن و دروازه بانی70469.gif ,aa04و والیبال  هم یاد میده

 

 

 

مامان عزیز که بهم گفت :اصلاً نگران بچه نباش بزارش اینجا و با خیال راحت برو آخر هفته هم دوتایی بیاید ببینینش...

عزیز دلم ..... تو عزیز همه ی ماهایی عمه هات ، عموجونت ،داییهات ، پدربزگها و مادربزرگهات حالا فرقی نمی کنه که دختر باشی یا پسر نازنینم.... سالم بودن و صالح شدنت از همه چیز مهمتره فرشته من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)