ني ني ناز ماني ني ناز ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

لبخند زيباي خدا

سورپرایز مادر جون و عمه های مهربونت...

1392/11/1 15:30
نویسنده : مامان و بابا
321 بازدید
اشتراک گذاری

 

چهارشنبه 01/08/92 بود از اداره که بر می گشتم یه جعبه شیرینی خریدم و شب که بابا فرهاد اومد رفتیم خونه مادر جون . کابینت کار داشت کاراشون رو انجام میداد . که من اول به عمه زینبت گفتم که کلی ذوق کرد و جیغ زدو بغلم کردبغل باورش نمی شد می گفت : دروغ می گی دروغگو..... خودم از خوشحالی اون گریم گرفنه بود گریه...

بعدش به عمه کوچیکت گفتم عمه زهره ....اونم کلی خوشحال شد و همش قربون صدقت می رفت 

هر چند وقت یه بار هم  که تو آشپزخونه بود  جلو دهنش رو می گرفت و بی صدا جیغ می زد....

قربونت بشم مامانی ..... می بینی چقدر همه از بودنت خوشحالن و دوستت دارن.....

آخرش هم قبل از شام به مادر جون و عمه افسانه گفتیم البته عمه زینبت که از همه شیطون تره گفت. من که از هیجان داشتم سکته می کردم مادرجون و افسانه کلی ازش بیست سوالی پرسیدن و اونم کلی راهنمایی کرد تا اینکه عمه افسانه حدس زد مادر جون .... همش می گفت : نه ..... دروغ می گی .....

باورش نمی شد عشقم ...... بغلم کردوبغل بهم تبریک گفت عمه افسانه هم خیلی خوشحال شد......

خیلی شب خوبی بود...........همه شاد شدن از اومدنت

خلاصه اینکه با اومدنت همه رو هیچان زده و خوشحال کردی نفسم......


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)